یک اتفاقهایی میافتند گاهی که یاد خود قبلت بیفتی، اینکه کجا بودی و به کجا رسیدی.
اینکه یک چیزهایی را با زحمت به دست آورده بودی و دلمشغولیهای زیاد باعث شده کمرنگ شوند.
اینکه انسان هر چه که باشد موجود ضعیفیست در شرایط جدید و اگر خدا کمکش نباشد.
یکی کمتر یکی بیشتر
اتفاقی که در دوهفتهی اخیر افتاد و حداقل 5 نفر از حلقهی دوستیمان را درگیر یک موضوع به ظاهر ساده و در عمق پر از درس کرد چند نکتهی مثبت برای من داشت.
اول اینکه اعتماد یک نفر به من با ارزشترین و حساسترین نکتهی دوستی ماست و خیلی مراقبت میخواهد. حتا برای انتقال یک مطلب از دوستی به دوست دیگر که شاید چندان مهم به نظر نرسد.
دوم اینکه باید از برخوردهای هیجانی همیشه دوری کرد و زمان را واسطه قرار داد تا در آرامش مسائل حل شوند.
مهمترین چیز اینکه قضاوت کردن و حدس زدن را از ذهنم بگیرم و حالا با گذشت دو هفته میبینم چقدر حس خوبی دارد کنترلش.
..
.
گاهی باید بگذاری آدمهای مقابلت وقتی اشتباه میکنند سکوت و مدارای تو را ببینند. همیشه اثبات حق در فریاد نیست
پی نوشت:
دلا معاش چُنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
حضرت ِ حافظ