اردی‌بهشت

وقتی تو نیستی، من حزن هزار آسمان بی اردی بهشت را گریه می کنم ...

اردی‌بهشت

وقتی تو نیستی، من حزن هزار آسمان بی اردی بهشت را گریه می کنم ...

اردی‌بهشت

می گویم تا انتها حضور، چون زندگی را حضور او می دانم ...
حضور عاشق اش که سراسر حکمت است، سراسر حرمت
سراسر هنر است و تجلی

حضورش که از زندگی عقل و احساس می خواهد،
تشنگی می خواهد و تامل و تلاش ...

که مسیر را می نماید و می خواهد که با دل مان گام بر داریم،
خوب باشیم و تسلیم ...

که نهایت آرامش و عشق است و نه آسایش ...

دوباره اردی بهشت به دیدنت می آیم

دوشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۲۸ ق.ظ


می‌خواهم برای دلی بنویسم که سخت تنگ است
تنگ از بودن در کنار آدم‌هایی که دوست‌شان دارد و می‌خواهد که همیشه باشند.
از دلی که دوست دارد دوست‌داشتن‌ش را فریاد بزند ...
دلی که درون‌ش یک چیزهایی هست که به زبان آوردن ندارد
دلی که خسته می‌شود گاهی
می‌دانی عزیز، لرزیدن و قند آب شدن را دوست دارد
خودش را سرگرم می‌کند بیشتر که تنگ بودنش را از یاد ببرد.
دلی که گاهی از ته ته‌ش می‌خواهد شکر کند خدا را
برای تجربه‌ی لحظه‌های کوچک شادی‌اش هر چند غم همیشه آن کنج‌ش نشسته


دلی که می‌خواهد همیشه خدا عرش نشین‌ش باشد

اما گاهی حس می‌کند گم شده است ...

که می‌داند دنیا حجاب شده است برایش ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی