اردی‌بهشت

وقتی تو نیستی، من حزن هزار آسمان بی اردی بهشت را گریه می کنم ...

اردی‌بهشت

وقتی تو نیستی، من حزن هزار آسمان بی اردی بهشت را گریه می کنم ...

اردی‌بهشت

می گویم تا انتها حضور، چون زندگی را حضور او می دانم ...
حضور عاشق اش که سراسر حکمت است، سراسر حرمت
سراسر هنر است و تجلی

حضورش که از زندگی عقل و احساس می خواهد،
تشنگی می خواهد و تامل و تلاش ...

که مسیر را می نماید و می خواهد که با دل مان گام بر داریم،
خوب باشیم و تسلیم ...

که نهایت آرامش و عشق است و نه آسایش ...

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

دست هایم را بارها بالا بردم

که شاید کمی به او نزدیک تر شود

که راحت تر کف دست هایم را ببیند که خالی اند

 

دست هایش را بارها و بارها پایین آورد

دست های خالی ام را گرفت

پشت ام ایستاد

آبرویم را خرید

 

من از او فقط پر کردن دست هایم را خواسته بودم ...


پی نوشت:

*برای پریسای جان:

بمان، انار برایت شکسته ام که غم ام را

به این بهانه برای تو دانه دانه بگویم

                                                     محمد رفیعی

 

رفیق خوب این روزهایم

 


*برای آشنای شاید موقت این روزها:

 

شاید من حساس شده ام. شاید هم واقعا کار درستی نبود این وقفه در خبر دادن ات،

ولی من از این بی خبری ها سخت دل خور می شوم

 


پی نوشت: من ارگ بم و خشت به خشت ام متلاشی


.

من از آن کوچ که باید بروی کشته شوی

زنده برگشتم و انگیزه پرواز پرید

 

این بیت، من ِ این سال هاست.

چونان پرنده ای که بال هاش را بچینی

توبیخ اش کنی از اینکه پرواز کرده

از اینکه راه رفتن روی زمین را فراموش کرده

 

خدا عاقبت به خیر کند همه مان را

بگید آمین

.

.
.
سبز بودی سبز می‌مانی اگر
واژه‌ها را در تلاقی سکوت و رنگ‌ها
در شکست‌ات آن‌زمان که نیست مأوایی در این دنیا
با سرانگشتان احساس‌ات بجویی در رگ شب‌ها
..
.