دست هایم را بارها بالا بردم
که شاید کمی به او نزدیک تر شود
که راحت تر کف دست هایم را ببیند که خالی اند
دست هایش را بارها و بارها پایین آورد
دست های خالی ام را گرفت
پشت ام ایستاد
آبرویم را خرید
من از او فقط پر کردن دست هایم را خواسته بودم ...
پی نوشت:
*برای پریسای جان:
بمان، انار برایت شکسته ام که غم ام را
به این بهانه برای تو دانه دانه بگویم
محمد رفیعی
رفیق خوب این روزهایم
*برای آشنای شاید موقت این روزها:
شاید من حساس شده ام. شاید هم واقعا کار درستی نبود این وقفه در خبر دادن ات،
ولی من از این بی خبری ها سخت دل خور می شوم
پی نوشت: من ارگ بم و خشت به خشت ام متلاشی