اردی‌بهشت

وقتی تو نیستی، من حزن هزار آسمان بی اردی بهشت را گریه می کنم ...

اردی‌بهشت

وقتی تو نیستی، من حزن هزار آسمان بی اردی بهشت را گریه می کنم ...

اردی‌بهشت

می گویم تا انتها حضور، چون زندگی را حضور او می دانم ...
حضور عاشق اش که سراسر حکمت است، سراسر حرمت
سراسر هنر است و تجلی

حضورش که از زندگی عقل و احساس می خواهد،
تشنگی می خواهد و تامل و تلاش ...

که مسیر را می نماید و می خواهد که با دل مان گام بر داریم،
خوب باشیم و تسلیم ...

که نهایت آرامش و عشق است و نه آسایش ...

۱۰ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است


یادت نرود!

نقطه ی مقابل ایمان، بی ایمانی نیست!

نقطه ی مقابل ایمان، نا امیدی ست ...



چند سال پیش، اول کتاب یک عاشقانه آرام نوشتم:

«هر کاری که می کنیم، هر اتفاقی که می افته، توش قشنگی هست.

این نگاه ماست که بهش عمق می ده و باید اون قشنگی رو ببینه، این نگاه ماست که می تونه عاشقانه باشه و آرام»



* برای پریسای جان:

می فهمم این دل نا آرامی هایت را،

سخت می فهمم و سخت در آغوشت می کشم و سخت برایت آرزوی این را دارم که خیرت در همانی باشد که دلت هست


               نیست در قاموس رندان صحبت از عاقل شدن

               ما اطاعت می کنیم از آنچه دل فرموده است

                                                                    سجاد شهیدی



پی نوشت:

               زحمت چه می کشی پی درمان ما طبیب؟

               ما بِه نمی شویم و تو بدنام می شوی

                                                                حضرت ِ سعدی



محیط و آدم هایی که وقت زیادی رو باهاشون می گذرونیم به صورت ناخودآگاه و بعضا خیلی زیاد روی ما، رفتار و افکارمون تاثیرگذارند. 

گاهی شرایطی به وجود میاد که نمی تونیم این آدم ها رو خودمون انتخاب کنیم.

چقدر خوبه که خدا کسایی رو سر راه مون قرار بده که در راستای این تاثیر گرفتن ازشون، به سمت بهتر شدن پیش بریم.

البته نمیشه از این موضوع چشم پوشی کرد که دیگه تو این سنی که هستیم شخصیتی که هدف مون بوده رو شکل دادیم،

اما غفلت از رگ گردن به آدم نزدیک تره ...


اوایل که تو این شرایط اومده بودم بیشتر خودم رو مجبور می دونستم به شرکت کردن در بحث، حالا نه! 

بیشتر سکوت میکنم و به کار خودم می پردازم. 

خدایا لحظه ای ما رو به خودمون وانگذار ...





وقتی کسی رو دوست داریم با تمام وجود هر کاری براش انجام می دیم؛

از خودمون می گذریم، حتا از اولویت های زندگی مون، زمان مون ...

دلیل ش چیه؟ می خوایم روح خودمون رو راضی کنیم؟

یا می خوایم دوست داشتن مون رو به اون اثبات کنیم؟


یا شاید دلیلش اینه که دل مون نمی تونه راضی بشه که چیزی که اون دوست داره اتفاق نیفته!

عشق چیزی به جز اینه؟


عشق دل رو لبریز می کنه از «بی خودی»، از ذوب شدن در محبوب، 

انگار کن تو هم می شی همون محبوب،

دیگه راحت می تونی از خواسته های خودت بگذری، یا شاید خواسته های تو هم می شه خواسته های اون ...

به قول دکتر شریعتی بزرگ، عشق در اوج اخلاص ش به ایثار رسیده ...


همین حسه که می تونه فکرها و فعل های منفی رو خود به خود از ذهن و دل دور کنه اگر محبوب درست انتخاب بشه

همین حسه که می تونه قضاوت کردن رو از دل آدم ببره تا آرامش و عشق از درون بجوشه

و تا از درون نجوشه، حتما توش نوسان هست و حتما تو مواقع خاص حقیقت درونی بروز پیدا می کنه


چقدر قشنگه که این محبوب خدا باشه!

و قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه ی اشکال 


پی نوشت 1: آرزوم اینه که با یه دل پر از عشق زندگی کنم و بمیرم، و قطعا این راه، راه سختیه


                    هیچ طبیبی ندهد بی مرضی حب و دوا

                    من همگی درد شوم تا که به درمان برسم

                                                                         حضرت ِ مولانا


پی نوشت 2: شب ِ اول ِ محرم است، یا ابا عبدالله 


پی نوشت 3: تو یکی از سخنرانی های دکتر عبدالکریم سروش شنیدم که می گفتن، عشق مجازی (دنیایی) راهی برای رسیدن به عشق حقیقی (خدا) ست. 

فکر می کنم اگر انتخاب درست انجام بشه حتما این اتفاق می افته 


خدایا و اجعل عاقبة امورنا خیرا



اصولا زیاد به کارها و رفتارم فکر می کنم. به درست و غلط بودن شان از نگاه خدا، دیگرانی که مهم اند، و در راستای اهداف خودم در زندگی.


پیش خودم فکر می کنم نسبت به گذشته چه تغییراتی کرده ام، هر کدام شان مثبت بوده اند یا منفی.


جنس این وبلاگ هم با همه آن قبلی ها فرق دارد. نوشته هایش از روی بی مخاطبی ست بر خلاف قبلی ها،

 و همین آن ها را بیشتر به خودم نزدیک می کند.


جنس این رهایی هر چه هست انگیزه های زندگی ام را به من برگردانده است و حس بلاتکلیفی را از زندگی ام برده.


حس رهایی خوبی ست ... حس خودم بودن ...



هر چه در این پرده نشانت دهند

گر نپسندی به از آنت دهند

                                                    نظامی


این روزها از چند نفر شنیدم که باید از چیزی رها بشی تا خدا اونی رو که صلاحشه سر راهت بذاره. سخته!

اتفاق هایی سر راهم گذاشته شد این هفته های اخیر که بفهمم باید بگذرم. 

در حال جنگ ام. وقت قربانی کردن است ...




بعضی هامون نمی دونیم از زندگی چی می خوایم. 
زندگی چیزی به جز ساختن و به دست آوردن مطلوب ها در کنار اون هاییه که دوستشون داریم؟ چیزی به جز آرامش و رسیدن به کمال مطلوب انسان در سایه ی همین آرامش و در کنار همراه های خوبه؟
چیزی که تجربه ی این سال های سخت به من یاد داد این بود که زندگی سخت نیست، بیشتر تصمیم های خودمونه که اتفاقات رو پیچیده می کنه و ما رو در پیله های غصه مون فرو می بره. اگر بدونیم که از زندگی شادی ساختن و آرامش می خوایم قطعا با دست های خودمون پیچیده ترش نمی کنیم. باری با این سخت گرفتن ها نه تنها خودمون، بلکه دیگرانی که دوستشون داریم رو هم می رنجونیم.
هیچ کس و هیچ چیز در این دنیا در شرایط ایده آل و کامل نیست، باید پذیرفت که گاهی باید خودمون رو سازگار کنیم به جای توقع های ایده آل گرایانه مون، خودمون تلاش کنیم برای بهتر شدن و بهتر کردن شرایط.

   

  * آن چنان زی که بمیری، برهی
       نه چنان زی که بمیری، برهند
                                                  سنایی


پی نوشت: سخت گرفتن به خودمون لازمه برای اینکه بتونیم انسان زندگی کنیم، که در کنار داشتن دل و عقل عاشق به محبوب، زندگی رو لذت بخش تر می کنه. به قول عرفامون حزن ِ عاشقانه غم که نیست هیچ، شیرین هم هست ... اون تشنگی و عطش رو باید از خدا طلب کرد ...


چون غم ات را نتوان یافت مگر در دل شاد،

ما به امید غم ات خاطر شادی طلبیم ...

                                                     حضرت حافظ


   

زندگی هر کسی را دغدغه هایش می سازد.

دغدغه های کوچک زندگی کوچک، 

دغدغه های بزرگ زندگی بزرگ

دغدغه هاست که می تواند دو نفر را چنان به هم نزدیک کند که گویی یک نفرند،

و دو نفر را چنان دور کند که انگار اصلا هم دیگر را نمی شناسند.

 

 

پی نوشت 1: 

 دی شب خبر از دست دادن پدر رویا روح م رو خراشید. زخم ش چنان سر باز کرده که سرما تا مغز استخون هام را می سوزونه ...

مجال

بی رحمانه اندک بود و

واقعه

سخت نامنتظر

 _ احمد ِ شاملو _

 

پی نوشت 2: 

 تند می روی جانا ترسمت فرو مانی

برای عزیز از دست داده های این روزها. بدانید که ما هم با شما درد می کشیم ...

 

صبر، در لغت به معناى حبس و نگهدارى است و در اصطلاح پویندگان سلوک الى الله، براى صبر تعاریف متعددى شده است که به برخى از آنها اشاره مى کنیم:

1- صبر، آن است که سالک، نفس خویش را با وجود جزع و گله مندى نهانى از شکایت به غیر حق بازدارد، البته شکایت به حق تعالى و گله مندى نزد او نه تنها نکوهیده نیست، بلکه پسندیده نیز هست. از حضرت یعقوب علیه السلام حکایت شده است که گفت: انما اشکو ابتى و حزنى الى الله [ یوسف 86. ] همانا غم و اندوه خود را به خدا مى گویم و شکایت نزد او مى برم.

2- صبر، انتظار فرج از خداست، یعنى: وقتى بلا رسید در دو جهان به کسى جز خدا تعالى، ننالى و انتظار فرج تنها از او داشته باشى، اگر فرج فرستاد بدانى صلاح را در فرج دانسته و اگر نفرستاد بدانى آنچه از تو منع کرد بهتر از آن پاداش تو را مى دهد.

3- صبر، حبس نفس با بلاء بنفى جزع است یعنى: سالک نفس خویش را با وجود بلا از جزع کردن باز مى دارد.

4- صبر، حبس نفس از زشتى هائى که اشتها دارد و، وادار کردن آن بر طاعت است و کاملترین نمونه ى صبر بازداشتن نفس از بهره هاى نفسانى و شهوات حیوانیه مباحه است.

 5- صبر، کنترل نفس در تنگناها است.

6- صبر، استقامت و پایدارى نفس و عدم تشویش در مصیبت ها است بنحوى که در برابر سختى ها مقاومت کنى ونفس را از حالت آرامش خارج نکنى.

7- صبر، وادار کردن نفس به امورى که نمى پسندد و چشیدن تلخى ها به او است.

8- صبر، ترک شکایت از رنج مصیبت در نزد حق است.

× منبع: تبیان

 

پی نوشت: لال شدم ...

این روزها درد از دست دادن هزاران انسان دارد همه ما را خفه میکند. حرم امن الهی و پست فطرتی آل سعود چطور شده که به هم گره خورده. هر چند این حرف ها حتما از دل غافل ماست که بلند می شود، چه بسا عزیز بودن آن ها که خدا در میهمانی خودش دنیایشان را گرفت.

درگیر شدم، درگیر با حسی عمیق، از درد، از احساس سردرگمی در دنیایی که روز به روز از انسانیت دورتر می شود. دردی عمیق از پست شدن آن هایی که اجسادی را روی هم تلمبار کرده اند که عزیزانشان در هر لحظه چشم انتظاری بارها جان می دهند و زنده می شوند. درگیرتر شدم از درد عمیق بی خبری رویا از پدرش. درد عمیقی که لحظه لحظه ام را با اشک آمیخته و ترس شنیدن خبر از دست دادن پدر را فریاد می زند. هر چند عمیق تر که می شوم، می بینم چیزی که آزارم می دهد مرگ عزیزان خدا نیست که چه بسا آن ها به حال خوش تری نسبت به زندگی در این دنیا رسیده اند، درد از این است که ما بازماندگان باید در دنیایی زندگی کنیم که چنین بی احترامی هایی را به خود می بیند. تا عمر داریم غصه ی این روزها را فراموش نخواهیم کرد. درد از بی پدر و مادر شدن خیلی ها، پدر ستون خانواده است، بی او چه بی تکیه گاهی ها که رخ می نماید. مادر آرامش خانواده است و بی او چه تنهایی ها که قلب را مچاله می کند.

لال می شوم وقتی می خواهم احساس واقعی ام را بروز بدهم، هیچ حرف و کلمه و جمله ای نمی تواند درد درون سینه ام را فریاد بزند.

بی هیچ ترسی حاضرم برای انتقام خون انسان هایی که از دست شان داده ایم با ظلم بجنگم، و این ناتوانی چه غصه ها که بر دلم می گذارد ...

برای همه ی آنهایی که عزیز از دست داده اند صبوری از خدا می خواهم.

به امید برقراری هر چه سریع تر عدل و مهربانی در تمام دنیا، ظهور صاحب این امید را آرزومندم ...

 

* بر آستان امیدت گشاده ام در ِ چشم ... تنهاترمان نکن! رویاهای دنیا را تنهاترشان نکن!