من ای حس مبهم تو را دوست دارم
شاید داستان همان روی روال پیش نرفتن زندگیام است. زیادی جنگیدن با خودم که باید آنطور باشی که دوام بیاوری، محکم باشی. حتا این اواخر گریه کردنت را محدود کنی.
همین شده که در برابر بعضی چیزها و بعضی حرفها ترجیح میدهی خودت را درگیر نکنی و بعضا دیگران را تایید کنی تا کمتر تنش در زندگیات حس کنی. اما همین هم میتواند گاهی درگیرت کند. بس که دوست داری همیشه با فکر و شناخت قدم برداری نه پذیرفتن هر حرف و فعلی.
این است که فکر میکنم نوشتن میتواند خوب جهت بدهد به مسیر فکرها و افعال و حتا ماندن محبت بین کسانی که برایت با ارزش و عزیزند.
انگار هر چه طرف مقابل برایت عزیزتر میشود، این به فکر راضی بودن او هم کار را مشکلتر میکند و انرژی بیشتری میبرد. به هر حال برخی چیزها آنقدر کوچک و بیاهمیت هستند که ارزش دارد برای خاطر عزیزهای زندگی بدون بحث از کنارشان رد شد. ولی وجود فضای گفتوگو با خیال راحت (نه زیر سوال بردن نظر همدیگر باشد نه ترس از دست دادن طرف مقابل) بین همه دوستترینها لازم و تقویت کننده رابطهست و این دوستیها با ارزشتر و ماندنیتر.
این بیحوصلگیهای همدیگر را حتا باید صبوری کنیم.
پی نوشت:
عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم؟
قیصر امین پور
- ۹۵/۰۷/۰۳