اردی‌بهشت

وقتی تو نیستی، من حزن هزار آسمان بی اردی بهشت را گریه می کنم ...

اردی‌بهشت

وقتی تو نیستی، من حزن هزار آسمان بی اردی بهشت را گریه می کنم ...

اردی‌بهشت

می گویم تا انتها حضور، چون زندگی را حضور او می دانم ...
حضور عاشق اش که سراسر حکمت است، سراسر حرمت
سراسر هنر است و تجلی

حضورش که از زندگی عقل و احساس می خواهد،
تشنگی می خواهد و تامل و تلاش ...

که مسیر را می نماید و می خواهد که با دل مان گام بر داریم،
خوب باشیم و تسلیم ...

که نهایت آرامش و عشق است و نه آسایش ...

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است


یک زمان هایی هست که نمیخواهی یا شاید بیشتر احساس امنیت میکنی اگر احساست را در جاهای عمومی بروز ندهی.

مثل اینجا

شاید این زمان ها در بعضی برهه ها طولانی تر شوند.

شاید زمانش ربط دارد به اینکه کی میتوانی با خودت کنار بیایی

چقدر طول میکشد تا این احساسات را از درونت بکشی بیرون و بگذاری شان گوشه اتاق.


هنوز هم موفق نشده ام به این کار در این برهه.

دلم سخت تنگ است...


خاصیت بهار است که دلم را همیشه تنگ تر میکند. احساساتم را از اعماق قلبم میکشد بیرون و چشمانم را تر نگه میدارد.


            چه شکوه ها که به گوش آید از زبان نگاه

            چه رازها که برون آید از دهان سکوت ...

                                                          معینی کرمانشاهی



اسفند ماه دوست داشتنی ای است. چون تگاپو دارد برای نو شدن

آدم احساس زندگی میکند.

بعد حیف میشود با هر روز به فکر و دنبال خرید بودن از خودش لذت نبرد. از هوا و از حس روزهای آخر یک سال

قشنگ ترین قسمتش هم هفت سین چیدن روزهای آخر است.


حس من این است که این ماه سریع تر از بقیه سال میگذرد، همین وبلاگ را باورم نمی شود که 10 روز پیش بود برایش نوشتم


شخصا به عشق، اسفند، فروردین، اردیبهش، مهر و آبان زندگی میکنم. باقی سال خوب است اما فرحبخش نیست


حس خوب شروع سال جدید ..


می دانی عزیز،

هر چقدر هم که آدم خوش بین و آرام و مثبتی باشی، ته دلت این است که کی تمام می شود این دنیای پر از رنج

کی می توانم پناه بیاورم به آغوش تو

تا کی می توانم نگران این باشم که کاری نکنم تو را برنجاند، بندگان تو را برنجاند،

نگران اینکه نکند حرکت یا حرفی حتا در قالب جمله ای آبرویی از کسی ببرد یا دلی را بشکند.

هر چند تمام این نگرانی و تلاش آخرش هم ختم نمیشود به موفقیت، خودم خوب می دانم ...

نگران اینکه در دنیای امروز حتا یک ریال با شک از گلویم پایین برود،

نگران ریختن آبروی خودم باشم، نگران اینکه نکند کاری کنم که پشت سرم حرفی بزنند که حق نیست.

گفتی انسان را در رنج آفریدی، رنجی که عاقبتش پیش تو خیر باشد تحمل کردنی ست،

 اما امان از این نگرانی ها، از این غفلت ها ...


پی نوشت 1: عزیز، هم نشین صالح تا می توانی روزی مان قرار بده ...


پی نوشت 2:

                آشنایان ره عشق، در این بحر عمیق

                غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده


کاش یکی از این ها می شدم. کوچکی جانم است که اجازه اش را نمی دهد ...


پی نوشت 3: به این رنج ها، رنج دیدن ظلم در سر تا سر دنیا را هم اضافه کن