اردی‌بهشت

وقتی تو نیستی، من حزن هزار آسمان بی اردی بهشت را گریه می کنم ...

اردی‌بهشت

وقتی تو نیستی، من حزن هزار آسمان بی اردی بهشت را گریه می کنم ...

اردی‌بهشت

می گویم تا انتها حضور، چون زندگی را حضور او می دانم ...
حضور عاشق اش که سراسر حکمت است، سراسر حرمت
سراسر هنر است و تجلی

حضورش که از زندگی عقل و احساس می خواهد،
تشنگی می خواهد و تامل و تلاش ...

که مسیر را می نماید و می خواهد که با دل مان گام بر داریم،
خوب باشیم و تسلیم ...

که نهایت آرامش و عشق است و نه آسایش ...

درد دل

دوشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۱۰ ق.ظ

دست هایم را بارها بالا بردم

که شاید کمی به او نزدیک تر شود

که راحت تر کف دست هایم را ببیند که خالی اند

 

دست هایش را بارها و بارها پایین آورد

دست های خالی ام را گرفت

پشت ام ایستاد

آبرویم را خرید

 

من از او فقط پر کردن دست هایم را خواسته بودم ...


پی نوشت:

*برای پریسای جان:

بمان، انار برایت شکسته ام که غم ام را

به این بهانه برای تو دانه دانه بگویم

                                                     محمد رفیعی

 

رفیق خوب این روزهایم

 


*برای آشنای شاید موقت این روزها:

 

شاید من حساس شده ام. شاید هم واقعا کار درستی نبود این وقفه در خبر دادن ات،

ولی من از این بی خبری ها سخت دل خور می شوم

 


پی نوشت: من ارگ بم و خشت به خشت ام متلاشی


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی