چونان کودکی که نخ بادبادک اش پاره شده
سه شنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۴۹ ب.ظ
پارسایی دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو به نمی شد.
مدت ها در آن رنجور بود و شکر خدای عز و جل علی الدوام گفتی.
پرسیدندش که شکر چه می گویی؟ گفت: شکر آن که به مصیبتی گرفتارم، نه به معصیتی ...
گر مرا زار به کشتن دهد آن یار عزیز
تا نگویی که در آن دم، غم جانم باشد
گویم از بنده ی مسکین چه گنه صادر شد
کو دل آزرده شد از من ؟ غم آنم باشد
گلستان ِ حضرت ِ سعدی
پی نوشت:
بی احساس شده ام و این را مدام به چشم های خودم می بینم ...
توفان که می رسد من و سلطان برابریم
از من کلاه و از سر او تاج رفته است
محمدرضا طاهری
- ۹۴/۰۸/۱۹