خوشا پریدن با این شکسته بالی ها
هر پروسه ای که طولانی می شه، روند فرسایشی به خودش می گیره و آدم رو بیشتر از اینکه بخواد از مسیر لذت ببره به سمت گرفتن نتیجه سوق می ده.
این پایان نامه هم از همین دست اتفاق ها شده و در کنار خواسته های هر روز جدید استاد، بی انگیزگی و فقط به دنبال نتیجه بودن رو تو ذهنم جا انداخته.
هر روز ِ تعطیلی که میاد، به جای خوشحالی و رسیدن به کارهای مورد علاقه م، فقط نگران وقت گذاشتن برای پایان نامه ای ام که اندازه یک دکترا گرفتن از من انرژی گرفته. نه زمان دارم که بذارم و زود جمعش کنم و نه دیگه انرژی ای برای ادامه دادنش هست.
شاید دیگه هیچ وقت نتونم حسم رو نسبت به استادم خوب کنم. گاهی فکر میکنم کاش یه کم بلد بودم جلوش بایستم و برای این همه خواسته های نامعقولش همه ش نمی گفتم چشم.
باور من همین جمله مادر ترزا ست:
محبت آمیزترین واژه در دنیا،
واژه نامهربانانه ای ست که هرگز بازگو نشود.
شهیدان ادبگاه وفا را خون نمی باشد
مگر رنگ حنایی از کف قاتل زند بیرون
بیدل دهلوی
- ۹۴/۱۰/۰۸