اردی‌بهشت

وقتی تو نیستی، من حزن هزار آسمان بی اردی بهشت را گریه می کنم ...

اردی‌بهشت

وقتی تو نیستی، من حزن هزار آسمان بی اردی بهشت را گریه می کنم ...

اردی‌بهشت

می گویم تا انتها حضور، چون زندگی را حضور او می دانم ...
حضور عاشق اش که سراسر حکمت است، سراسر حرمت
سراسر هنر است و تجلی

حضورش که از زندگی عقل و احساس می خواهد،
تشنگی می خواهد و تامل و تلاش ...

که مسیر را می نماید و می خواهد که با دل مان گام بر داریم،
خوب باشیم و تسلیم ...

که نهایت آرامش و عشق است و نه آسایش ...

در پی این گریه می خندد بهار

جمعه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۵۴ ق.ظ


یک زمان هایی هست که نمیخواهی یا شاید بیشتر احساس امنیت میکنی اگر احساست را در جاهای عمومی بروز ندهی.

مثل اینجا

شاید این زمان ها در بعضی برهه ها طولانی تر شوند.

شاید زمانش ربط دارد به اینکه کی میتوانی با خودت کنار بیایی

چقدر طول میکشد تا این احساسات را از درونت بکشی بیرون و بگذاری شان گوشه اتاق.


هنوز هم موفق نشده ام به این کار در این برهه.

دلم سخت تنگ است...


خاصیت بهار است که دلم را همیشه تنگ تر میکند. احساساتم را از اعماق قلبم میکشد بیرون و چشمانم را تر نگه میدارد.


            چه شکوه ها که به گوش آید از زبان نگاه

            چه رازها که برون آید از دهان سکوت ...

                                                          معینی کرمانشاهی


نظرات  (۲)

چند وقتیه هر حرفی زدم حداکثر یک مخاطب داشت! 
یعنی یا صرفا برای خودم نوشتم یا برای یک نفر مخاطب مستقیم.
تجربه‌ی جالبیه! 
:)
پاسخ:
فکر می‌کنم انقدر باید تجربه کنیم تا اون راهی که بهمون آرامش می‌ده رو پیدا کنیم 😌

فغان سوختگان گوش دیگری خواهد...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی