اردی‌بهشت

وقتی تو نیستی، من حزن هزار آسمان بی اردی بهشت را گریه می کنم ...

اردی‌بهشت

وقتی تو نیستی، من حزن هزار آسمان بی اردی بهشت را گریه می کنم ...

اردی‌بهشت

می گویم تا انتها حضور، چون زندگی را حضور او می دانم ...
حضور عاشق اش که سراسر حکمت است، سراسر حرمت
سراسر هنر است و تجلی

حضورش که از زندگی عقل و احساس می خواهد،
تشنگی می خواهد و تامل و تلاش ...

که مسیر را می نماید و می خواهد که با دل مان گام بر داریم،
خوب باشیم و تسلیم ...

که نهایت آرامش و عشق است و نه آسایش ...

این روزها درد از دست دادن هزاران انسان دارد همه ما را خفه میکند. حرم امن الهی و پست فطرتی آل سعود چطور شده که به هم گره خورده. هر چند این حرف ها حتما از دل غافل ماست که بلند می شود، چه بسا عزیز بودن آن ها که خدا در میهمانی خودش دنیایشان را گرفت.

درگیر شدم، درگیر با حسی عمیق، از درد، از احساس سردرگمی در دنیایی که روز به روز از انسانیت دورتر می شود. دردی عمیق از پست شدن آن هایی که اجسادی را روی هم تلمبار کرده اند که عزیزانشان در هر لحظه چشم انتظاری بارها جان می دهند و زنده می شوند. درگیرتر شدم از درد عمیق بی خبری رویا از پدرش. درد عمیقی که لحظه لحظه ام را با اشک آمیخته و ترس شنیدن خبر از دست دادن پدر را فریاد می زند. هر چند عمیق تر که می شوم، می بینم چیزی که آزارم می دهد مرگ عزیزان خدا نیست که چه بسا آن ها به حال خوش تری نسبت به زندگی در این دنیا رسیده اند، درد از این است که ما بازماندگان باید در دنیایی زندگی کنیم که چنین بی احترامی هایی را به خود می بیند. تا عمر داریم غصه ی این روزها را فراموش نخواهیم کرد. درد از بی پدر و مادر شدن خیلی ها، پدر ستون خانواده است، بی او چه بی تکیه گاهی ها که رخ می نماید. مادر آرامش خانواده است و بی او چه تنهایی ها که قلب را مچاله می کند.

لال می شوم وقتی می خواهم احساس واقعی ام را بروز بدهم، هیچ حرف و کلمه و جمله ای نمی تواند درد درون سینه ام را فریاد بزند.

بی هیچ ترسی حاضرم برای انتقام خون انسان هایی که از دست شان داده ایم با ظلم بجنگم، و این ناتوانی چه غصه ها که بر دلم می گذارد ...

برای همه ی آنهایی که عزیز از دست داده اند صبوری از خدا می خواهم.

به امید برقراری هر چه سریع تر عدل و مهربانی در تمام دنیا، ظهور صاحب این امید را آرزومندم ...

 

* بر آستان امیدت گشاده ام در ِ چشم ... تنهاترمان نکن! رویاهای دنیا را تنهاترشان نکن!

 

دست هایم را بارها بالا بردم

که شاید کمی به او نزدیک تر شود

که راحت تر کف دست هایم را ببیند که خالی اند

 

دست هایش را بارها و بارها پایین آورد

دست های خالی ام را گرفت

پشت ام ایستاد

آبرویم را خرید

 

من از او فقط پر کردن دست هایم را خواسته بودم ...


پی نوشت:

*برای پریسای جان:

بمان، انار برایت شکسته ام که غم ام را

به این بهانه برای تو دانه دانه بگویم

                                                     محمد رفیعی

 

رفیق خوب این روزهایم

 


*برای آشنای شاید موقت این روزها:

 

شاید من حساس شده ام. شاید هم واقعا کار درستی نبود این وقفه در خبر دادن ات،

ولی من از این بی خبری ها سخت دل خور می شوم

 


پی نوشت: من ارگ بم و خشت به خشت ام متلاشی


.

من از آن کوچ که باید بروی کشته شوی

زنده برگشتم و انگیزه پرواز پرید

 

این بیت، من ِ این سال هاست.

چونان پرنده ای که بال هاش را بچینی

توبیخ اش کنی از اینکه پرواز کرده

از اینکه راه رفتن روی زمین را فراموش کرده

 

خدا عاقبت به خیر کند همه مان را

بگید آمین

.

.
.
سبز بودی سبز می‌مانی اگر
واژه‌ها را در تلاقی سکوت و رنگ‌ها
در شکست‌ات آن‌زمان که نیست مأوایی در این دنیا
با سرانگشتان احساس‌ات بجویی در رگ شب‌ها
..
.

سلام

شاید مهم‌ترین انگیزه ساخت این وبلاگ، تشویق یک دوست بود که گفت تو از آن‌هایی هستی که قلم دست بگیری خودش برایت می‌نویسد.

این روزها تصمیم گرفته‌ام بیشتر علایق هنری‌ام را دنبال کنم، انگار که تمام انگیزه و آرامش زندگی‌ام را در آن می‌بینم ...