آدم از دل خوری هایش رها می شود، از مراحل سخت زندگی اش. نه اینکه سختی اش تمام شود، به بودنش عادت می کند.
آن را جزئی از وجودش می داند. حتا اگر چندین سال طول کشیده باشد،
با همان می تواند وجودش را خالص کند. این هم یک انتخاب است.
می تواند با همان احساس شادی کند. انگار همین غم، همین زخم لازم است تا در زندگی شاد باشی.
شادی از جنس عیش نه. شادی از جنس غم
نمی دانم شاید حس من است که از همین غم حس خوب میگیرم.
هر چند گاهی مثل هر آدم دیگری پیش خودم و خدایم می گویم چرا؟!
با گذشته ام دوست شده ام. رفیق! فارغ از اینکه چه شده و چه کسی باعثش بوده.
حس خوبی ست وقتی با دیدن بعضی چیزها اشک می نشیند تو چشم ها.
حس رقیق بودن دل حس خوبی ست که فقط هم با همین غمی که در دلت نشسته
و زخمش هر چند وقت یک بار سر باز می کند تجربه می شود.
شاید معنی ان مع العسر یسرا هم همین باشد
خدا داند
پی نوشت:
همه دلخوشی ام آخر شب ها این است
دو سه خط با تو سخن گفتن و آرام شدن