اردی‌بهشت

وقتی تو نیستی، من حزن هزار آسمان بی اردی بهشت را گریه می کنم ...

اردی‌بهشت

وقتی تو نیستی، من حزن هزار آسمان بی اردی بهشت را گریه می کنم ...

اردی‌بهشت

می گویم تا انتها حضور، چون زندگی را حضور او می دانم ...
حضور عاشق اش که سراسر حکمت است، سراسر حرمت
سراسر هنر است و تجلی

حضورش که از زندگی عقل و احساس می خواهد،
تشنگی می خواهد و تامل و تلاش ...

که مسیر را می نماید و می خواهد که با دل مان گام بر داریم،
خوب باشیم و تسلیم ...

که نهایت آرامش و عشق است و نه آسایش ...


آدم از دل خوری هایش رها می شود، از مراحل سخت زندگی اش. نه اینکه سختی اش تمام شود، به بودنش عادت می کند.

آن را جزئی از وجودش می داند. حتا اگر چندین سال طول کشیده باشد،

با همان می تواند وجودش را خالص کند. این هم یک انتخاب است.

می تواند با همان احساس شادی کند. انگار همین غم، همین زخم لازم است تا در زندگی شاد باشی.

شادی از جنس عیش نه. شادی از جنس غم

نمی دانم شاید حس من است که از همین غم حس خوب میگیرم.

هر چند گاهی مثل هر آدم دیگری پیش خودم و خدایم می گویم چرا؟!

با گذشته ام دوست شده ام. رفیق! فارغ از اینکه چه شده و چه کسی باعثش بوده.

حس خوبی ست وقتی با دیدن بعضی چیزها اشک می نشیند تو چشم ها.

حس رقیق بودن دل حس خوبی ست که فقط هم با همین غمی که در دلت نشسته

و زخمش هر چند وقت یک بار سر باز می کند تجربه می شود.


شاید معنی ان مع العسر یسرا هم همین باشد

خدا داند


پی نوشت: 

              همه دلخوشی ام آخر شب ها این است

              دو سه خط با تو سخن گفتن و آرام شدن



یک زمان هایی هست که نمیخواهی یا شاید بیشتر احساس امنیت میکنی اگر احساست را در جاهای عمومی بروز ندهی.

مثل اینجا

شاید این زمان ها در بعضی برهه ها طولانی تر شوند.

شاید زمانش ربط دارد به اینکه کی میتوانی با خودت کنار بیایی

چقدر طول میکشد تا این احساسات را از درونت بکشی بیرون و بگذاری شان گوشه اتاق.


هنوز هم موفق نشده ام به این کار در این برهه.

دلم سخت تنگ است...


خاصیت بهار است که دلم را همیشه تنگ تر میکند. احساساتم را از اعماق قلبم میکشد بیرون و چشمانم را تر نگه میدارد.


            چه شکوه ها که به گوش آید از زبان نگاه

            چه رازها که برون آید از دهان سکوت ...

                                                          معینی کرمانشاهی



اسفند ماه دوست داشتنی ای است. چون تگاپو دارد برای نو شدن

آدم احساس زندگی میکند.

بعد حیف میشود با هر روز به فکر و دنبال خرید بودن از خودش لذت نبرد. از هوا و از حس روزهای آخر یک سال

قشنگ ترین قسمتش هم هفت سین چیدن روزهای آخر است.


حس من این است که این ماه سریع تر از بقیه سال میگذرد، همین وبلاگ را باورم نمی شود که 10 روز پیش بود برایش نوشتم


شخصا به عشق، اسفند، فروردین، اردیبهش، مهر و آبان زندگی میکنم. باقی سال خوب است اما فرحبخش نیست


حس خوب شروع سال جدید ..


می دانی عزیز،

هر چقدر هم که آدم خوش بین و آرام و مثبتی باشی، ته دلت این است که کی تمام می شود این دنیای پر از رنج

کی می توانم پناه بیاورم به آغوش تو

تا کی می توانم نگران این باشم که کاری نکنم تو را برنجاند، بندگان تو را برنجاند،

نگران اینکه نکند حرکت یا حرفی حتا در قالب جمله ای آبرویی از کسی ببرد یا دلی را بشکند.

هر چند تمام این نگرانی و تلاش آخرش هم ختم نمیشود به موفقیت، خودم خوب می دانم ...

نگران اینکه در دنیای امروز حتا یک ریال با شک از گلویم پایین برود،

نگران ریختن آبروی خودم باشم، نگران اینکه نکند کاری کنم که پشت سرم حرفی بزنند که حق نیست.

گفتی انسان را در رنج آفریدی، رنجی که عاقبتش پیش تو خیر باشد تحمل کردنی ست،

 اما امان از این نگرانی ها، از این غفلت ها ...


پی نوشت 1: عزیز، هم نشین صالح تا می توانی روزی مان قرار بده ...


پی نوشت 2:

                آشنایان ره عشق، در این بحر عمیق

                غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده


کاش یکی از این ها می شدم. کوچکی جانم است که اجازه اش را نمی دهد ...


پی نوشت 3: به این رنج ها، رنج دیدن ظلم در سر تا سر دنیا را هم اضافه کن 




فکر میکنم بعضی جاها عقل و منطق دو چیز کاملا متفاوت هستند.

عاقلانه کاری کردن همیشه حساب دو دو تا چهارتا نیست، گاهی میشود دو دو تا پنج تا!

اما منطق همیشه می گوید میشود چهارتا. نه کم و نه زیاد. 

منطق خیلی وقت ها خشن میشود و شاید از حوزه ی انسانیت خارج. اما عقل هیچگاه انسانیت را زیر پا نمیگذارد.

می توان گفت منطق مجموعه ای از قوانینی ست که انسان ها گاهی با بعد خشن شان وضع شان کرده اند و لزوما باعث سعادتشان نمیشود.


در این میان مهم این است که بزرگ ترین نعمت خدا به انسان ها «عقل» است.


پی نوشت:

              گفت چرا نهان کنی عشق مرا چو عاشقی

               من ز برای این سخن شهره عاشقان شدم

                                                                        حضرت ِ مولانای جان



تقصیر فقط از طرف مقابل نیست ...


فایل صوتی زیر از دکتر علیرضای شیری:

وابستگی اشتباه



شاید بزرگ ترین حسرت های هر کسی در زندگی اش به این ختم می شود که به آن هایی که دوستشان داشت، دوست داشتنش را با خیال راحت ابراز نکرد ...

و حسرت بیشتر برای اینکه فرصت با هم بودنشان را برای ناراحت کردنشان خرج کرد ...


                   قسم به نم نم باران که دوستت دارم 

                   به اشک های خیابان که دوستت دارم


                   قسم به سعدی و حافظ، به منزوی.. قیصر

                   به شاعران پریشان که دوستت دارم

                                                                      رضا احسان پور



دکتر شیری یک دوره ی آموزشی جالب گذاشته، به نام نبوغ عاطفی

چیزی که خیلی از ما نداریم.

معنای نبوغ عاطفی جواب این 4 تا سواله:

1. من چمه؟

2. چی کار کنم که حالم خوب باشه؟

3. اون چشه؟

4. چی کار کنم که حالش خوب باشه؟


دکتر می گه برای اینکه جواب سوال های 3 و 4 رو بدونید، اول لازمه که جواب سوال های 1 و 2 رو بدونید.

یعنی مهمه که اول تکلیفمون رو با خودمون بدونیم و بدونیم از زندگی چی می خوایم.


پی نوشت:

                   گفتم از عشق تو رسوای جهانم تا چند؟

                   گفت رسوای منی تا به تماشای منی

                                                              فروغی بسطامی



آدم است دیگر، از هر بدی دیدنی دلش می گیرد، اما این دلیل نمی شود که در دلش کینه راه بدهد.

انگار کن قدر این دل انقدر زیاد است و انقدر باید منزل خدا باشد که این چیزها در آن جا نشود. حتا تر به آن وارد نشود.

ذکر این روزهای من «رب اشرح لی صدری و یسرلی امری» ست. وگرنه که درد هست ...


پی نوشت: کانال تلگرام آموزش خوشنویسی با خودکار را هم راه انداختم. در پی همان کلاس خوب خودمان که تجربه خوبی بود برای انتقال چیزی که آموخته ام. 

https://telegram.me/khoshbenevisim


                 زاهد ز راه شرع کند منع ما ز دوست

                 شرعی که ره به دوست ندارد ضلالت است

                                                                            وصال شیرازی


همین!



پی نوشت: دوست دارم مخاطب های وبلاگ رو بشناسم. یعنی دوست تر دارم بدونم کی حرف هام رو می خونه